۲ مطلب با موضوع «نقاشی‌هام» ثبت شده است

نقاشی آخر شبی

حال خوبی نداشتم. همه چیز اذیتم می‌کرد، حتی کوچک‌ترین صداها. می‌توانستم داد بزنم، کج خلقی کنم و به زمین و زمان بد و بیراه بگویم. اما صدایی از درونم مرا به سمت مدادرنگی‌هایم کشاند. تمام انرژیم را در یک ساعت و نیم روی کاغذ آوردم. حالا حالم خوب است. خوشحال‌ترم و راضی‌تر.
یادم نیست آخرین باری که از نقاشیم رضایت داشتم کی بود. مداد را با ترس دست گرفته بودم. فکر می‌کردم نقاشی کردن از یادم رفته است. خطوط کج و معوج می‌شدند و به هر سویی می‌رفتند. من هم رهایشان کردم. نتیجه‌ی رقص خطوط در هم و برهم، شد شادی و رضایتی از ته دل.

پ. ن: نقاشی مذکور رو می‌تونید اینجا ببینید. 

امشب، نه فردا

مهم نیست اگه از صبح تا وقتی که شب می‌رسه به بیهودگی گذشته باشه همه چی، به درد حتی، به بی‌قراری. شب خودش می تونه پر از ماجرا و اتفاق باشه، پر از رویا. هر چی که میشه تو سعی کن با حال خوب بخوابی. یک صفحه کتاب بخونی، پادکست خوب گوش بدی، نگی امروزو بیخیال فردا بیشتر تلاش می‌کنم، همین امشب بچسبی بهش و بیخیال نشی. با عقب انداختن مداوم کارها هیچ کس حالش خوب نمیشه، همین الان و این لحظه رو قدر بدونیم.

پ.ن: حرف زیادی برای گفتن ندارم. این و این دو تا از نقاشی‌های اخیرم با پاستل گچی :))

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات