حسرت این روزهای من

اگر حسرتی داشته باشم، رها کردن عادت نوشتنه. از اون روزهای کذایی اینجا رو بوسیدم و کنار گذاشتم و فقط خدا می‌دونه چه روزهایی گذشته و کاش اینجا هم ثبتشون می‌کردم. ولی حداقل دلخوشم روزهای کورس داخلی رو توی چنل تلگرام ثبت کردم وگرنه واقعاً از آه و فغان سر به بیابون می‌ذاشتم.

یعنی می‌تونم دوباره برگردم به عادت هرشب نوشتن؟ 

مرگ

تمام واژه‌ها توی سرم سرگردونن. بی‌شرف، ظالم، سیاهی، خفقان، مرگ، مرگ، مرگ. 

ظالم ساکت

ظلم رو می‌بینید و سکوت می‌کنید؟ شما فرقی با ظالم ندارید. 

برای آزادی

یادم نیست کی به این سرزمین و آدم‌هاش افتخار کرده بودم؟ کی به آینده دل بسته بودم؟ کی خوشحال بودم از اینجا متولد شدن؟ هیچ وقت؟ الان دیگه نه. الان خیلی چیزا عوض شده. الان می‌جنگم برای خودم، برای زندگی، برای آزادی. 

طاقت بیاور

همه‌ی آن چیزها که اندوختم
عشق‌ها و
آرزوها و
باورها
همه در دعایی آمیختند :
طاقت بیاور
طاقت بیاور
*فیودار تیوتچف

طاقت بیاور برای خنده‌هایمان، بوسه‌هایمان؛ برای آن لحظه که باورمان، عشقمان و آرزوهایمان جرم نباشند. برای کودکانی که دیگر نداشتن‌هایشان درگرو فقر و ناآگاهی نیست و صدای خنده‌ها و بازی‌هایشان در گوشمان جاریست. برای جنگل‌هایی که سبزند، دریاچه‌هایی که سیرابند و آسمانی که آبی‌ست. برای روزی که همگی از جنگ بیزاریم و کبوتران سفید صلح بر بام خانه‌هایمان می‌رقصند. 

درد انسانیت

نمی‌تونم چیزی جز مسئله‌ی مهم این روزها بنویسم. نمی‌تونم به چیزی جز این فکر کنم. نمی‌تونم درد تمام این سال‌ها رو از جلوی چشم‌هام پاک کنم. نمی‌تونم همه چیز رو عادی جلوه بدم چون نیست. نمی‌تونم چون هنوز اتفاق بدی برای خودم رخ نداده درد دیگر انسان‌ها رو نادیده بگیرم. یه روز نوبت منم می‌شه، حتی نوبت تو، اونوقت باید به کی شکایت کنیم؟ 

ما مردمیم

«ما مردمیم
می‌دانیم چگونه امید را با دارو درهم بیامیزیم
چگونه به پا خیزیم
زندگی کنیم
و باز بیابیم
طعم نمک خاک و آفتاب را» 

* ناظم حکمت

+ ما مردمیم و جرقه‌ای کافی بود تا آتش بگیریم و سال‌ها رنج خود را فریاد بزنیم. چشم‌های کور و گوش‌های کرتان نمی‌خواهد ببینید و بشنوید آنچه را که در زیر پوست شهر جریان دارد. 

برای تو، برای من، برای ما

اینجا یه شهر خیلی کوچیکه پس ظاهراً از شلوغی‌ها دورم اما این باعث نمی‌شه یه زندگی عادی داشته باشم. نگرانم؛ مضطربم؛ برای تمام دلایل اعتراضاتی که خوندم و شنیدم و دیدم و زندگیشون کردم. از چی حرف می‌زنم؟ از تمام حرف‌هایی که با «برای» شروع می‌شن و این روزها آدم‌ها به اشتراک می‌ذارن.

برای اینکه مهاجرت تبدیل شده به یه گزینه برای ساختن آینده‌مون؛ برای جووونی‌ای که به حسرت می‌گذره؛ برای رؤیاهامون که زندگی عادی خیلی‌ها تو یه نقطه دیگه از دنیاست؛ برای جرم دختر بودن؛ برای سهمیه‌ی کنکور؛ برای زیر خط فقر بودن؛ برای زدن از دلخوشی‌ها فقط برای زنده موندن؛ برای هزار و یک دلیل که خیلی‌ها نمی‌بینن و نمی‌فهمن.

خدا کنه همه چیز به خیر بگذره. 

بالاخره خونه

خیلی وقته اینجا از شرح روزهام ننوشتم. نگفته‌م چیا تغییر کرده و چرا این مدت ننوشتم. الان شاید شروع دوباره‌ی نوشتن باشه برای من، تو این محدودیت‌ها و رنج‌ها.

همینکه حالا کنار خانواده‌م حالم بهتره ولی خوب نیستم، هیچ کدوممون خوب نیستیم، مگه می‌شه ایرانی باشی و این روزها حالت آنچنان که باید خوب باشه!

پ. ن: قانون شکنی کردم منی که اینجا همیشه یک نوشته در روز و اون هم آخر شب می‌ذاشتم حالا دو تا و در ساعت‌هایی غیرمعمول نوشتم. وقتشه قانون‌هامو تغییر بدم. 

من فعلاً زنده‌م

جوری که بوش میاد نت ملی شده و الان تنها جایی که دارم این وبلاگه. امیدوارم اینجا رو یادتون باشه و بیاید ببینید حالم خوبه. :) 

اینجا به رسم هر شب مینویسم ، حتی اگر کلمات مطابق میل من به نخ کشیده نشوند !
موضوعات