سکوت ، رکود ، احساس گُنگ و مبهم جاری در فضا . نمی دانم بیش از این چطور از لحظه ی اکنونم بگویم ؟ از صدای سوت و وزوزی بگویم که همواره سکوت را میدرد و مفهوم خلا را نابود می کند ؟ هوای اتاق من در تعادل است ، در رکود ، در آرامش ! آنجا را نمی دانم . 

قلبم آرام است ، ذهنم درگیر هزار و یک کار نکرده و عقب مانده . خوابم نمیبرد ! نه از سر دلتنگی ، نه از سر احساسات اغراق گونه ! تنها به این دلیل که سهمیه ام پر شده است . 

تنها در سکوت واژگان نشسته ام و به امروز و فردا می اندیشم . به هر آنچه که باید برای زنده بودن و زندگی کردن ، دغدغه ام باشند . می خواهم از مرز تکرار روزها گذر کنم . تنها برای متلاطم ساختن این روح راکد ! به شوق زندگی ، به شوق آینده .