- پنجشنبه ۲۹ آبان ۹۹
- ۲۳:۵۹
- ۰ نظر
تا حالا دقیقه نودی زندگی کردی؟ حتما شده! حداقلش دقیقه نودای شب امتحان! حالا کار من رسیده به این که ، این طور تو لحظه های آخر شب به خودم بیفتم و نفهمم کدوم واژه رو از کدوم طاقچه ی ذهنم بردارم و یه چیزی سر هم کنم! ارزشش رو داره؟ این قول و قرار؟ این نوشته های ناگفته ی هر شب چیزی به جهان من اضافه میکنه؟
دلم میخواست این طور نبود! تو رویای من، یه گوشه ی دنج نشستم و اون آهنگ آروم تو رگ هام جاری میشه و به گوشه گوشه ی وجودم سرک میکشه و لبریز میشم از احساس! اونوقت چشمامو میبندم. به هر جا که فکرشو بکنی میرم و به چشم بر هم زدنی برمیگردم. احساسمو از اون نا پیدا ترین گوشه های قلبم میکشم بیرون. قلم به دست میگیرم و مینویسم و مینویسم و مینویسم ...
نه تو ١٠ دقیقه، نه تو تاریکی شب و بعد یه کوه خستگی! رویای من شعاع نور خورشیدو میخواد که روی برگه دفترم افتاده باشه، جاری بودن توی زندگی رو میخواد ...
من حتی یادم نیست آخرین بار کی نوشتمو روی کاغذ نوشتم!
ارزششو داره این آخر شب نوشتن ها ؟
شاید اگه همین یه کار رو هم انجام ندم دیگه چشمه ی هر چی کلمه و عبارت و جملست تو اعماق ذهنم بخشکه!