بارون! همین کلمه ی به ظاهر ساده میدونی چقدر خاطره و احساسات متفاوتی رو برام زنده می کنه؟
بارون که میاد، حتی ازش حرف هم که میشه، یاد اون روز اردو میفتم! همون جا که بارون گرفت و همه رفتن زیر سرپناه، اما من دو قدم اون ور تر قدم میزدم و هر از گاهی سرمو مستقیم رو به آسمون میگرفتم. مهم اون لحظه بود، حتی خیس شدنش هم قشنگ بود.
بارون که میگی یاد جمعه شب ها و جاده و شیشه ی بارون خورده ی ماشین میفتم. یاد اون حس ناب، یاد عطر نوجوونی.
اصلاً من قبل از یک عدد ستاره بودن برای دنیای مجازی ، دختر بارونی بودم!
بارون منو یاد عید اون سال و سیل هاش میندازه حتی!
بارون برای من یه دریا خاطره ست.
درسته که امسال دارم مدام جا می مونم ازش اما دستام به تمنای لمس یه قطرش درازه! 
از این به بعد هم هر بار که بارون بیاد، تو رو یاد من میاره . یاد جای خالیت کنارم که دلم میخواد بالاخره یه روز بارونی با بودنت، برای همیشه پر بشه :)