- سه شنبه ۱۸ آذر ۹۹
- ۲۳:۵۲
- ۰ نظر
دیشب اینوقت در حال نوشتن بودم. از احساسم، از روزی که گذشته بود. توی قطار، تنها توی کوپه، تو تاریکی. درگیر آنتن نداشتن ها!
نوشتم و نشد سر موقع ثبتش کنم! اما این یعنی یه روزم از دست رفت؟ بالاخره یه شب از صفر گذشت و من جا موندم؟
نه! زندگی همون یه روز بود ؛ تو تک تک اون ثانیه ها، نگاه ها.
تکه ای از قلب و روح من اونجا جا موند. برای همیشه و تا ابد.
دیدی بهت گفته بودم، از ساکن نشدن اشتیاق؟ همون شد، من این شعر رو زندگی کردم.
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم_ سعدی
پ. ن : متن دیشب هم که نشد ثبت کنم اینجا باشه :)
نمیدانستم بال دربیاورم یا در زمین ریشه بدوانم و دیگر از جایی که بودم، یک قدم هم تکان نخورم!
من جهان دیگری را یافتم و آن را با چشم های خود دیدم. من جانی دوباره یافتم و از عشق لبریز شدم.
من در چشمانت زندگی را یافتم. با صدایت توی گوشم، هر بار به پرواز درآمدم. گویی سالها بود در کنارت بوده ام.
من هنوز همان قدر در به زبان آوردن احساسم نابلدم. کاش میتوانستم بگویم چشمانت زیباترین چشم های دنیای من است. نگاهت غرقم می کند. خنده هایت، امان از خنده هایت ...
تا توانستم نگاهت کردم. میخواستم با نگاهم در آغوشت بکشم. میخواستم محو نشدنی ترین تصویر خیالم را از تو داشته باشم ...
لحظه های با تو بودن، چیزی فراتر از تصور و رویاهایم بود.
هر واژه ای که صرف کنم، ذره ای از احساسم هم نمیشود.
کاش روزهای خوبمان بی انتها به درازا بکشد.