شب، نم بارون، یه کافه ی کم نور، یه دل پر نور و یه لبخند کش دار که نمیتونستم جمعش کنم!
فکرش رو هم نمیکردم، حتی تا همین دیروز، چه برسه روزهای قبل از اون!
اما مهم نیست من چی فکر میکردم؛ مهم اینه قلب ما لایق عشقه و یه روز بالاخره تو بهترین موقعیت بهمون لبخند میزنه و شیرین ترین لحظه ها رو برامون به ارمغان میاره ، اگر که به تلخی عادت نکنیم ...

چون همیشه تلخ بوده همه چی، باید رهاش کنم بره؟! من انتخاب کردم برنده ترین زخم ها و سخت ترین ضربه ها رو داشته باشم اما از دست کسی که عمیق ترین حسهای دنیا رو به قلبم میده!