این روزها میل عجیبی به سکوت دارم! نه که دلم نخواهد حرف بزنم، دوست دارم سکوت را بشنوم. نت به نت موسیقی ها به درونم رسوخ کند، بدون هیچ واژه ای.
از روی ناآگاهی و ندانستن هایم است که موسیقی های بیکلام را چون تشنه ای سر میکشم بی آنکه چیز بیشتری از آن بدانم. از سازش، از نوازنده اش، از حرف های پشتش!
امشب دریافتم سکوت بی حرفی طبیعت و آواهای جاری اش چه لذتی دارد. از صدای بهم آمیخته ی نغمه خوانی پرندگان و شرشر باران تا صدای شب جنگل و امواج خروشان ساحل و حتی بیشتر و بیشتر از این دست نمونه ها!
این ها صدای گذر زندگی ست؛ گذر عمر است. من با این نواها، امروز و امشب، حال دیگری را یافته ام.