- يكشنبه ۲۳ آذر ۹۹
- ۲۳:۲۸
- ۰ نظر
امشب رو به صدای شلوغی یه کافه گوش سپردم. به صدای حرف زدن های مبهم، صدای قاشق و چنگالا، صدای بشقاب و لیوانا! دلم پر کشید برای شلوغی هامون؛ برای مهمونی های خونه مادربزرگ، عروسی های شلوغ، خوابگاه شلوغ حتی!
دلم پر کشید برای شلوغی هایی که خاطره شدن، عطر و صدایی که از زندگی هامون گرفته شد!
بعدش به صدای یه میدون شلوغ و پر رفت و آمد گوش دادم. به صدای قدم های عابرین پیاده، بوق زدن های ماشین ها و صدای عبورشون! دلم پر کشید برای ظهرهایی که خسته و کوفته منتظر اتوبوس میموندم و گذر ماشین ها رو تماشا میکردم. تو اوج شلوغی، تو سرد ترین و گرم ترین روزها! دلم پر کشید برای اون راه آهن های شلوغ، دانشگاه شلوغ، بازارهای شلوغ!
باورت میشه؟ من آدم گریز، من فراری از شلوغی، حالا دلم براش پر میکشه!
مطمئناً یه روزی که شاید خیلی دور نباشه، دلم برای امشب و امروز تنگ میشه و پر میکشه. بالاخره یه روزی به این روزها برمیگردم، فقط کاش با دل خوش و حال خوب بهش برگردم.