هرچی جلوتر میرم بیشتر میفهمم که هیچی نمی‌دونم!
یه دریا کتاب و شعرهای نخونده و یه کوه فیلم ندیده و یه جنگل موسیقی های نشنیده هست که انتظار منو می‌کشن!
یاد حرف سایه میفتم که ازش میپرسن از زندگیت راضی هستی؟
از شنیدن سمفونی نه بتهون میگه و لذت بردن ازش!
زندگی اگه همین لذت بردن ها نیست چیه؟ همین شور و احساساتی که باقی موجودات زنده درکش نمیکنن، همین تفاوت ما که شاید ظاهراً اشرف مخلوقاتمون کرده!
اما این درجه هم لیاقت میخواد، این لذت بردن و عاشقی کردن لیاقت میخواد، رنج کشیدن میخواد! کاش لایقش بشم!