دلم میخواست از شادی بنویسم، از شادی نوشتن سخته. از درد نوشتن رو همه بلدن. اما این روزا جز گریه، جز درد، جز غم ، چیزی نمیبینم که ازش بنویسم. اینجا قلبها به درد گرفتن افتادن، همه به مرگ فکر میکنن، به اینکه در نبودشون چی میشه؟! همه یجور دیگه ای به هم نگاه میکنن. انگار که ترس نبودن، بی خداحافظی رفتن، افتاده توی دلامون! غم از در و دیوار خونه هامون چکه میکنه، اما هنوز می خندیم. چون باید ادامه داد ...