- چهارشنبه ۲۲ بهمن ۹۹
- ۲۱:۱۳
- ۰ نظر
در اتاق تاریک و خاموش با هوای متعادل، دراز کشیده ام. دستم را به سمت صورتم میبرم تا قسمت های مجاور سرم را که درد می کند، نوازش کنم. نرمی پوست صورتم حس عجیبی را در من بر می انگیزد. صاف، شفاف، نرم! اینها همان چیزی ست که باید بنویسم.
آخرین بار کی نسبت به زندگی احساس زلال و شفاف بودن داشته ام؟ یادم نمی آید. زندگی همیشه پیچیدگی اش می چربد به باقی چیزها. خیلی چیزها را نمیفهمیم و شاید هرگز نخواهیم فهمید.
دوباره دستی به صورتم می کشم. چشم راستم را با انگشتانم بسته نگاه می دارم. با خودم فکر میکنم تا این حد قناعت لازم است؟ این روزها تنها چیزی که لازم دارد تحمل است. باقی چیزها دست آویز های خردیست برای چنگ زدن به زندگی و امتداد خط مبهم آن!