مهم نیست کجای قصه ات شب شد ، کم آوردی ، ترک خوردی ؛ بالاخره عشقی پیدا میشه که شبتو درست تو سیاه ترین لحظش به سپیده ی صبح برسونه. بالاخره تو یه لحظه قلبت بهت میگه که مسیر درست تو، کدوم سمته؟!
مهم نیست اگه هیچ کس بی صدا اشک ریختن هاتو ندید ، کسی یه آغوش برای غم هات نداشت ، کسی بلد نبود امید و لبخند بپاشه به لحظه های سیاهت ...
منجی در آینه است ، درست ، اما چرا کسی نگفت یه هم صحبت داشتن ، یه آغوش باز برای اشک ریختن و دستی که به سمتت دراز بشه و تو رو از مرداب لحظه ها بیرون بکشه، چه نعمتیه؟ چرا هیچ کس نگفت یه "رفیق" تا همیشه جزوی از تسلی بخش ترین اتفاقات زندگیه ، مخصوصا توی غم! سن نمیشناسه، کوچیک و بزرگ نمیشناسه. 
چرا هیچ کس بهمون نگفت یه جمله ی ساده چطور میتونه آب روی آتیش کسی باشه؟ خبر گرفتن از کسی که غمشو جار نمیزنه و تو خودش حل میکنه ، میتونه دستی برای نجاتش باشه ... 
اینکه بهمون نگفتن و ندونستیم و ندونستن و تا تجربه نشه کسی نمیفهمه، دیگه مهم نیست. 
مهم نیست ، خیلی چیزها دیگه مهم نیست.
مهم تویی ، مهم اون کسیه که قراره از دل اون تنهایی ها رشد کنه و از تاریکی ها بیرون بیاد . مهم همین لحظه ست که هنوز رنگ فردا رو ندیده و باقی همه هیچ .