به تمام لحظه هایی فکر میکنم که تو رو به روی من، چشم در چشم من، میخندیدی و جهان از حرکت می ایستاد!

میخندیدی و دنیای خاکستری، رنگ میگرفت! 

میخندیدی و رایحه ی بهار از دهانت میتراوید! 

میخندیدی، درست در کنار من و من چه جاهل بودم که نمیدانستم زندگی همان لحظه است، خوشبختی همان لحظه است و باقی همه هیچ!