گیج و منگم . نمی دانم چه می خواهم و چه باید بکنم که من 5 سال آینده به خود ببالد و تنش سبز و دلش روشن باشد . نمی دانم کدام اندیشه ام پایدار و برقرار خواهد بود و کدام یک را تاریخ انقضا گذشته خواهم یافت . نمی دانم چه چیزی ارزشش به بلندای ارزشمندی این سال های جوانی من است که در گذرند . شاید این هجوم نادانسته ها ، اضطراب روزهای پایان سال است ؛ وگرنه من که این چنین عجول نبوده ام ! درگیری های من در انتهای این نوشته و این سال پایان نمی پذیرد ، چه بسا این پایان آغاز کشاکش های بیشتری باشد . ارزشمند ترین چیزی که در این ایام به گوش جان آویخته ام و برای گذران باقی سالهایم کافی ست همین یک مصرع است : " دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده ! "