تا به امروز که سومین روز ١۴٠٠ را گذرانده ام نه بوی عیدی به مشامم رسیده نه روزهایم تفاوتی داشته اند! نه خبری از خانه تکانی بود، نه شیرینی و آجیل عید، نه مهمان و مهمانی رفتنی! اینها به غم ته نشین شده ی ٩٩ بر‌می‌گردد اما ١۴٠٠ بیچاره چه گناهی کرده. با تمام اینها من دوستش دارم. از سکوت و تنهاییِ بودن در خانه ی خودمان لذت می‌برم و برای شادی های آینده تلاش می‌کنم.