- يكشنبه ۸ فروردين ۰۰
- ۲۳:۰۶
- ۰ نظر
در تاریکی، با ٣ نفر دیگر اعضای خانواده، در یک اتاق سه در چهار، با صدای سوت بخاری روشن و پنجره ی بدون پرده ای که از پشتش شاخه های پر شکوفه ی درخت سیب نمایان است، به رسم همیشه رو به نوشتن آورده ام. اینجا و این شبها با این سرما، شرایط کمی سخت است. تعطیلات است دیگر و شهر کودکی ها و خانه ی قدیمی در حال نوسازی.
اما احساسی در ورای همه ی اینها بیش از پیش در قلبم جا خوش کرده و آن هم دلتنگی ست. آدم ها وقتی هم را نمی بینند، صدای هم را نمی شنوند، طبیعی ست دلتنگ هم باشند. من اما چند ساعت است نتوانسته ام با او همزمان مکالمه ای کتبی داشته باشم و شاید در بی خبری از حال این لحظه اش به سر می برم و بیش از همیشه دلتنگم. و برای تسکین دردم نهایتِ این خط پناه میبرم به خواب.