دلم تمنای واژه ها و کاغذ و خطوط به رقص آمده بر روی آن را می‌کند. اما من چه می‌کنم؟ مدام به خودم وعده‌ی انجام آن پس از اتمام کار دیگری را می‌دهم و گویا این کارها هیچ گاه تمام نمی‌شوند. دلم می‌خواهد بتوانم کلمات رو جوری به هم ببافم که قامت احساسم را خوب ببینی، از زیبایی اش به وجد بیایی؛ اما دریغ که بهانه برای فرار بسیار گشته و کارها تا بی نهایت ادامه دارند.

با کاغذها که آشتی کردم، پیش از هر چیز از شادی مینویسم، از زیبایی، از عشق، از تو. وقت برای غم ها بسیار است،اما برای دوست داشتن و در آغوش کشیدنت، وقت بسیار تنگ است.