شاید تقصیر من نبود. آنقدر فضای اطراف خاکستری و دوده گرفته بود که چشممان چیز دیگری را نمی‌دید. نمی‌توانستم این حجم خوشی را ببینم و باور کنم. همیشه چیزی از ته ذهنم، شک را به وجودم میریخت. نکند تمام شود، نکند سرابی بیش نباشد. و هزار و یک نکند دیگر! یک بار نشد بگوید خدا کند ادامه دار باشد، خدا کند برای دیگری هم چنین باشد. شاید تقصیر من نبود. به ما شاد ماندن را یاد نداده‌اند.