ذهنم مثل صندوقچه‌ای بزرگ و جا دار، و البته درهم و برهم است. دوست دارم بنویسم. به واژه‌ها نیازمندم؛ اما گویا نمی‌دانم از کجا شروع کنم برای نظم بخشیدن به این صندوقچه‌ی شلوغ. دلم می‌خواست دل می‌دادم به هر آنچه قلبم را به تپش وا می‌دارد اما زنجیرهایی از زندگی مدام مرا به عقب می‌کشانند، دستانم را می‌بندند، و من چاره‌ای جز عقب کشیدن ندارم.

کاش با وجود این زنجیرها پرواز و پریدن را یاد بگیرم.