به من گفت تابلوی "شب پر ستاره" من را یاد او می‌اندازد.
من به ماه نگاه کردم و یاد او افتادم. نه ستاره ای بود، نه درخشانی خیره کننده ای!
سکوت بود و صدای شب. آرامش بود و خاموشی تب و تاب روز.
نه جیرجیرک ها ترانه می‌خواندند، نه همسایه‌هایمان یاس دارند که عطرش هوا را بردارد و شاعرانه‌اش کند.
هیچ چیز در کار نبود. سادگی بود و سکوت. آرامش بود و دلتنگی. فاصله بود و دوری.
او بی آنکه بداند مرا تا ماه برده بود!