خستگی چون چسبی مرا به تخت متصل کرده و نای جدا شدن را ندارم. شاید من جسم ضعیفی دارم که با 3 ساعت پیاده روی و بودن در فضای شلوغ شهر دیگر جانی برایم نمی‌ماند. حتی ذهنم کشش حرفهای پر محتوا را ندارد. ناچاراً از شرایطم می‌نویسم و از همین خستگی!

دوست ندارم این طور باشم و اگر این طور بمانم روزهای آینده برایم سخت تر از اینها خواهد گذشت. فقط نمی‌دانم از کجا و چطور شروع کنم.