- پنجشنبه ۲۷ خرداد ۰۰
- ۲۳:۳۳
- ۰ نظر
من در زندگی نه اتفاقات مرموز و پنهان کردنی عجیبی دارم، نه غمهای نامتناهی. نه حتی هیجانهای از سر شادی! زندگی این روزهای من کسالت بار، بیرمق و سلانه سلانه طی میشوند. اگه این گرفتاریهای همه گیر را فاکتور بگیریم، عشق تنها چیزیست که من بدجور دارم و بابتش حسرت غاز همسایه را نمیخورم. امید به روزهای بهتر همان آبنباتهای ته جیبم شدهاند که وقت درد، یکی یکی بالا میاندازم و میخورم. و تلاشهای بیوقفه برای علاقهمندیهایم همان عصای دستم در شبهای تار شده و با آن تا به اینجا را پیش آمدهام.
همهی ما مرغهایی داریم که به چشم دیگری برای خودشان غازی هستند. همینها را بچسبیم و نگذاریم در حسرت نداشتههایمان، داشتههایمان را تلف کنیم.