- يكشنبه ۶ تیر ۰۰
- ۲۱:۵۸
- ۲ نظر
ارتعاش تارهای صوتیت، نجواهای پچ پچ گونهت در گوشم، صدای خسته و خوابالود سر صبحت، آهنگ خندههایت، موسیقی آرامش بخش میان حرفهایت، اینها همه با هم مایهی مستی و هوشیاری من است. جمعیتی متناقض در وجودم ساخته است. میخواهم هوشیار باشم که از زبان تو بشنوم، از صدای تو بفهمم و همچنان میخواهم مست باشم از زمزمهی نهفته در بین کلماتت، نفهمم اینجا کجاست، من چه میخواستم، تو چه میگویی. من به وقت شنیدنت مستِ هوشیاری هستم که زمان برایش از حرکت ایستاده است!