در خیابان بودیم. ظاهراً آدم‌ها همان آدم‌های روزگار گذشته بودند، در تکاپو، در حال خرید. اما چه کسی می‌داند در دل‌هاشان چه می‌گذشت؟ در سرهاشان چه؟ آیا می‌دانند فردا چه در انتظارشان است؟ هیچ کداممان نمی‌دانیم. یاد گرفته‌ایم سازگار شویم، با ندانستن‌ها، نشدن‌ها. دل بستیم و دل برکندیم و یاد گرفتیم دلبستن به روزهای خوب درد دارد. ما نمی‌دانیم چه خواهد شد. ما فقط خودمان را داریم.