انتظار می‌رفت در نهایت اضطراب باشم. اندک خجالت باقی‌مانده‌ای گونه‌هایم را سرخ کند. نتوانم شروع کننده باشم. نتوانم خودم باشم، راحت باشم. اما در نهایت آرامش بودم، نهایت شهامت. به گذشته که فکر می‌کنم می‌بینم من خیلی جاها غیر قابل پیشبینی‌ترین رفتارها را داشته‌ام، حتی برای خودم. باورم نمی‌شود من آن کارها را کرده باشم.

من حتی کسی که خودم فکر می‌کنم هم نیستم. برای خودم مصداق بارز «از روی ظاهر آدم‌ها را قضاوت نکن»، شده‌ام. من خیلی از فکرهایم را دور ریخته‌ام، خیلی از تصوراتم را.