تنها توی هال نشستم، هوهوی باد لابه‌لای شاخ و برگ درختهای توی حیاط به گوش میرسه. صدای تیک تاک ساعت، و گهگاهی موتورهای توی خیابون سکوت خونه رو میشکنه. کتاب‌ها و برنامه‌م جلوم پهن شده‌ن و به چیزهایی که باید بخونم و برنامه‌هایی که باید تیک بخورن فکر می‌کنم. آینده کمی برام گنگ و مبهمه. نمی‌دونم می‌تونم به خوبی از پسش بربیام یا نه. سعی می‌کنم زیاد به نتیجه فکر نکنم، مهم این لحظه‌ ست که دوباره با رضایت روزم رو به اتمام رسوندم. مهم فرداست که دوباره با تمام توان تلاش می‌کنم.