- جمعه ۲۶ شهریور ۰۰
- ۲۲:۴۳
- ۲ نظر
خستگی همون حسیه که حتی وقتی هیچ کار ضروریای برای انجام نداری و میتونی تا لنگ ظهر بخوابی و هیچ عجلهای نداشته باشی، باز هم سراغت میاد. میدونی همه چیز موقتیه و تموم میشه؛ دوباره وقت سختی کشیدنها میرسه، دوباره خستگیهای واقعی از راه میرسه.
این بیحالی و بیحسی این روزها از تنم در نمیره. عملاً بیکارم و هیچ کاری هم انجام نمیدم!
دیدی وقتی سرت شلوغه و مجبوری یک کار خاص رو انجام بدی و تا موعد مقرر براش آماده باشی، هزار جور ایده به ذهنت میاد، هزار جور کار هست که دلت میخواد انجام بدی؛ اما همین که اون فشار از روی شونههات برداشته میشه دیگه حوصله هیچ چیزی نداری!
چی میشه که اینجوری میشه؟