شب شده بود، توی باغ، کنار جوب نشسته بودیم. ماه تو آسمون نبود اما ستاره‌ها به تنهایی زیبایی شب رو به گردن گرفته بودن. صدای آتیش و سوختن شاخ و برگ‌های خشک روحمو آروم می‌کرد.

داشتیم چای آتیشی می‌خوردیم که ماه از پشت تپه سرک کشید. چند دقیقه نگذشته بود که داشت تو دل شب خودنمایی می‌کرد. کامل کامل بود، پرنور و زیبا. امشب رویایی بود. خیلی خیلی زیبا.