اینجا نیستی و هر ساعت، هر دقیقه، هر لحظه فکرت رهایم نمی‌کند. چیزی نمی‌گویم اما همیشه تو را اینجا می‌بینم، در خواب‌هایم حتی. هیچ وقت پیازها اشکم را در نمی‌آوردند اما امروز تا ته چشم‌هایم را سوزاندند و نبودنت را گریستم. ما خیلی وقت است در یک مکان نیستیم، نبودن را خوب بلدیم، خیال کنار هم بودن را بهتر. چرا اینگونه نبودنت عادت نمی‌شود؟