فکر می‌کردم سنگ شده‌ام، اشکی برایم نمانده. زمانی که فکرش را هم نمی‌کردم، بی‌ آن که بخواهم، به پهنای صورت اشک ریختم. به هق هق افتادم. صدایم را زیر پتو خفه کردم. انتظارش را نداشتم اما هر کس نقطه‌ی شکننده‌ای در وجودش دارد. چیزی که من داشتم دلبستگی بود.