- سه شنبه ۲۷ مهر ۰۰
- ۲۳:۵۹
- ۰ نظر
انگار چیزی مرا از خودم دور میکند. نمیتوانم به درون خودم برسم، نمیتوانم خودم را در آینه ببینم! دستم به اعماق وجودم نمیرسد. مدام از خودم دورتر میشوم. هوا خاکستریست. چرا نوشتن برایم سخت شده؟ چرا واژهها از قلبم کوچ کردهاند؟
هر صدایی مزاحم خرابکاری ست. سکوت گم شده است.
مرا از اینجا بیرون بکش. با من حرف بزن. بگذار واژهها در میانمان برقصند. دستمان را بگیرند.
من لب باغچهی خیال در انتظارت نشستهام. ریشههایم مزاحمند، دستهایم کوتاهاند، بیا و مرا پرواز ده. این زندان تن را بر باد ده. جانم را ببین.