دست‌هایم خالی‌ست. سردم است. مدتی ست که زندگی هیچ هیجانی نداشته است. دوباره دردها در سرم مهمانی گرفته‌اند. دوباره در میانه‌ی راه به انتها می‌اندیشم و مردد و درمانده می‌مانم. من باید بجنگم. زندگی همیشه چیزی برای گفتن دارد تا من بنویسمش، باید بیشتر به آن گوش کنم.