باید هر چیزی در وقت مناسب خودش رخ بدهد، دیر و زودش دل را می‌زند. یک آدم بی‌حوصله مثل این روزهای من، احساسش را خاموش کرده و جز منطق و برنامه‌های پس و پیش شده‌اش چیزی نمی‌بیند.
روزهایی مشتاق دوست داشته شدن بودم و حالا خیلی وقت است که دیگر نیازی نمی‌بینم. آنقدر که قلبم را روشن نگه دارد، در کوله پشتی‌ام دارم. اضافی‌اش مزاحم است. دل را می‌زند.
کاش می‌شد جار بزنم قلب من متروکه نیست. در آن هم نشینی دارم که روز و شبها را با هم به گفت‌و‌گو نشسته‌ایم. سختی‌ها را گذرانده‌ایم. 
دوست داشته شدن اضافی حتی برای خنده هم دیگر دلم را می‌زند. کاش می‌دانستند. کاش می‌شد بگویم.