دهانمان را می‌بندند. پرنده‌ی آزادی را در قفس اسیر می‌کنند. دلمان را خون می‌کنند. چیزی از عشق نمی‌دانند. جز هوس را ندیده‌اند. جز غم و اشک و آه و دشنام چیزی برایمان نمی‌خواهند. حقمان را زیر لگدهای خونینشان پایمال می‌کنند. ننگ را افتخار می‌نامند. 
فضا برای نفس کشیدن کافی نیست. پاهایمان در قل و زنجیر است. به سختی قدم برمی‌داریم.
می‌خواهند امید را از قلب‌هایمان بدزدند. 
ما یادمان نخواهد رفت.

آنان از یاد برده‌اند، «چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند».