- چهارشنبه ۳ آذر ۰۰
- ۲۲:۰۷
- ۰ نظر
ارتباط با آدمها برام کار سخت و طاقت فرسایی شده. شب که میشه میبینم چقدر فرسوده شدم و ذره ذرهی انرژیمو آدمها ازم گرفتن. با تمام اینها، زندگی کردن در گرو همین ارتباط داشتنهاست.
همه چیز برام متناقضه! فعالیتهای گروهی رو دوست دارم ولی از واکنش و رفتار افراد گروه، خسته میشم. حرف زدن برای بقیه رو دوست دارم اما از واکنشها و قضاوتهاشون رنجیده میشم. کمک کردن رو دوست دارم ولی با قدرنشناس بودن آدمها از کمک کردن هم دلزده میشم. من یه ذهن پر از رویا و یه قلب پر از عشق دارم اما هر بار با باز کردن در اینها به روی دیگران پشیمون میشم. من خستهم و افرادی که دلم بخواد در کنارشون خستگیهامو بگذرونم خیلی خیلی خیلی محدود و کمن.