از سر شب یکسره داره بارون می‌باره. انگار بند دل آسمون پاره شده و از دوری معشوقش های های گریه می‌کنه. اشک‌هاش که به شیشه‌ی نورگیر می‌خوره یا توی نادون جاری می‌شه و صدای شرشرش از حیاط به گوش می‌رسه، دل من هم بی‌قرار می‌شه. دلم می‌خواد امشب رو مچاله شم یه گوشه، به صدای طاهر قریشی گوش بدم و با کسی که دوسش دارم حرف بزنم. آخ که چقدر جای شونه‌هاش خالیه. الان گریه خیلی می‌چسبید. :")