- شنبه ۲۰ آذر ۰۰
- ۲۳:۰۴
- ۰ نظر
دلم برای جاده تنگه، برای رفتن، برای رسیدن.
خیلی وقته که شبهای جاده رو ندیدم، سوسو زدن چراغ خونههای روستاهای دور رو نگاه نکردم. بیدغدغه در حالی که به مسیر خیره شدم، غرق آهنگهام نشدم.
دلم برای اون شب سرد بارونی که ساعت از ١ گذشته بود و خیابون خلوتتر از هر زمان بود، همه جا سکوت بود و سکوت، و ما سه نفری منتظر آژانس بودیم تا من رو به ایستگاه راه آهن برسونن، تنگ شده. دلم برای صدای حرکت ماشین روی خیابونای خیس، برای محو شدن نور، پشت پنجرههای بخار گرفته ماشین، تنگ شده.
دلم رفتن میخواد، به مقصد کجا؟ مهم نیست. هر جا که بود.