- چهارشنبه ۲۴ آذر ۰۰
- ۲۲:۴۷
- ۰ نظر
بودن توی شهر کوچیک واقعاً اذیتم میکنه. تا میام عادت کنم بهش و نگم مشکل از مکانه، یه ضربه نثارم میکنه و مجبورم راسخانه بگم که ازش بدم میاد. اینجا نمیتونم خودم باشم، نمیتونم هر چی دلم میخواد بپوشم، هر چی و از هر جا دلم میخواد بخرم. همهش ذهنم در حال فکر کردن به اینه که الان کی داره منو میبینه، کی ممکنه چی بگه و خودم رو از هزار فیلتر میگذرونم و آخرش میبینم این که من نیستم!
بهم نگید بجنگ و خودت باش. جنگیدن با کسایی که فقط فکر و عقیده خودشون رو برحق میدونن فقط زجر دادن خودته.
من رؤیاهامو در رفتن میبینم، در این جا نبودن. من یه روز از اینجا میرم و تنها برای آغوش خانوادهم و رودخونه و درختای این شهر برمیگردم.