پاییز هم دارد می‌رود، مثل تمام فصل‌های پیش از خود، مثل تمام پاییزهای دیگر. رفتن بخشی از ماست. با رفتن است که ماندن معنی پیدا می‌کند. برگ‌ها می‌ریزند، رنگ‌های زرد و نارنجیشان را با خود می‌برند و باد در پس رفتنشان زوزه می‌کشد. سرد می‌شود، یخ می‌زند، برف می‌بارد.
همه‌ی ما یک روز می‌رویم و تنها رد محبت‌هایمان روی قلب‌ها باقی می‌ماند. عطر خنده‌هایمان در فضا می‌چرخد و دست به دست می‌شود. گرمی آغوش‌هایمان، دست‌هایی که گرفتیم، خاطرات زیبایی که ساختیم تا همیشه باقی می‌مانند.
این دنیا محل گذر است و شاید من در زندگی‌ات رهگذری بیش نباشم. چه فرقی می‌کند موعد رفتن کی باشد، بیا امروز کنارم بنشین تا من برایت از عشق بگویم، از شادی، از خنده. دو قدم مانده که پاییز به یغما برود... .