امروز کتاب «کتابخانه نیمه شب» رو تموم کردم و فکر می‌کردم، به اینکه من چقدر فرصت انتخاب دارم توی زندگیم و هر انتخاب چقدر می‌تونه زندگی من رو تغییر بده. ممکنه گاهی حسرت بخورم که کاش انتخاب دیگه‌ای می‌کردم اما حالا فکر می‌کنم تمام اون انتخاب‌ها، چه درست و چه غلط، من رو به اینجا رسونده و من از مسیری که توش هستم راضیم. شرایط سخته، غم همیشه هست، دوری اجتناب‌ناپذیره، اما همینجوری خوبه. همین زندگی که خودم ساختم، با تمام کم و کاستی‌هاش، پر از لحظه‌های قشنگ و نقاط عطفه. من زنده‌ام، پس ادامه می‌دم.

پ. ن:

کتابخانه نیمه شب | مت هیگ

نورا از روند زندگیش ناراضیه و کلی حسرت تو دلش داره. و اتفاقات پشت سر هم جوری اذیتش می‌کنن که تصمیم می‌گیره خودش رو بکشه و از این زندگی راحت بشه. بعد از اقدام به خودکشی خودش رو تو یه کتابخونه پیدا می‌کنه! کتابخونه نیمه شب.

اونجا می‌فهمه که حالا این امکان رو داره زندگی‌هایی رو انتخاب و تجربه کنه که توش تصمیم‌های متفاوتی گرفته و حسرت‌های امروز رو نداره.

تجربه کردن زندگی‌های مختلف با نورا و تمام حرف‌ها و مکالماتی که شکل می‌گیره واقعاً لذت بخشه. شاید خیلی از ماها نیاز داشته باشیم به شنیدنشون و فهمیدنشون.

خیلی لذت بردم ازش به شکلی که نیمه دوم کتاب رو پشت سر هم خوندم. :)))و توصیه می‌کنم بخونید. شاید اتفاق عجیب یا هیجان خاصی نداشته باشه ولی سیر داستان واقعاً دلچسبه.