رنج‌های زندگی تموم شدنی نیستن. رفتن‌ها، از دست دادن‌ها، شکست خوردن‌ها، همیشه هستن. باید ادامه داد. گاهی با پاهای زخمی و تاول زده، لنگان لنگان، گاهی از سر شوق و شادی، دوان دوان.
باید بلد باشی با دیدن یه طلوع و غروب لبخند بزنی، باید یاد بگیری از دست بدی، از عمق وجود درد بکشی و باز هم ادامه بدی، باز هم بخندی.
باید خیلی چیزها رو یاد بگیرم. باید بتونم خودمو دوست داشته باشم حتی وقتی احساس ناکافی بودن می‌کنم، حتی وقتی فکر می‌کنم تمام راه رو اشتباه اومدم، حتی وقتی حس می‌کنم از همیشه ضعیف‌ترم. باید بیشتر خودم رو دوست داشته باشم.

پ. ن: دو شبه زمان از دستم در میره و بعد ساعت صفر یادم میاد چیزی ننوشتم. امشب گفتم وسواس رو بیخیال شم و اینو اینجا بذارم. :)