شب شاید رد گیسوان معشوقه‌ی زمین باشد که چند ساعتی سر بر شانه‌اش گذاشته و پلک‌هایش را می‌بندد. و ستارگان رد بوسه‌هایی ست که زمین بر پیشانی معشوقه‌اش می‌نشاند‌؛ و آن ستاره‌ی دنباله‌دار اشک شوقی ست که در این هم‌نشینی بر گونه‌هایشان جاری می‌شود.
پنجره را باز می‌کنم، بر هوای شب بوسه می‌زنم و نگاهم را به ماه می‌دوزم. ما در این فاصله، و در این زمانه که عاشقی را گناه می‌دانند، جز این قرار شبانه، جز آغوش مهتاب، چه داریم؟
به ماه که می‌نگرم گویی تو را می‌بینم، با همان لبخندت که قرار از من ربود و جواهری در میان سینه‌ام نشاند. می‌گویند نامش عشق است، اما نه! چیزی فراتر از عشق، فراتر از این سه حرف الفبا، مرا در بند تو آورده است.