در این لحظه شاید سرم درد نکند، اما می‌دانم حالش خوب نیست. می‌دانم چند ساعت بیشتر دوام نمی‌آورد و بالاخره طاقتش تمام می‌شود. من همه چیز را می‌دانم و باز هندزفری توی گوشم می‌گذارم و سکوت را می‌شکنم، باز به صفحه گوشی خیره می‌شوم و یا می‌خوانم، یا می‌نویسم.
بیچاره سرم گناهی نکرده که اینقدر درد می‌کشد، تازه پیش از موعد هشدار هم می‌دهد. اما من بلد نیستم حرفش را گوش دهم و از کارهای هر روزه‌ام بزنم. نهایتش صبر می‌کنم لحظه‌ی شروع درد یک قرص بالا می‌اندازم و دوباره می‌خوابم.