گاهی از هجوم افکار بی سر و ته، و از هر سو آمده ام، در می مانم و نمی دانم از کدامشان بگویم؟ از هر طرف میروم با خودم به تناقض میرسم! با کسی که هستم، چیزی که به آن باور دارم و آن چه که میخواهم. در عین محکم و قوی بودن احساس ضعف می کنم، شاید حتی برعکس. در عین ظاهر آرام و شاید روشنم، درونم شلوغ و تیره است. احساس میکنم همه چیزم نصفه و نیمه است! از دوست داشتن هایم، هدف هایم، اعتماد به خودم تا حتی باورهایم.

نمی دانم چه شد که به اینجا رسیدم؟ کمی آشفته کننده است اما آنقدر ها هم بد نیست. راحت تر با مسائل و سلایق مختلف کنار می آیم. احساسات مختلفی را تجربه میکنم. شاید باید بپذیرم تمام این ها من هستم، کمی تا حدی متفاوت.