امروز بعد از دو سال، از ٨ صبح تا ٢ ظهر در دانشگاه و پای کلاس‌های حضوری بودم. آخرش دیگر سرم روی بدنم سنگینی می‌کرد و درد گرفته بود و نمی‌توانستم تحمل کنم. آخرین ترم‌هاییست که در دانشگاه کلاس داریم و بعد از آن سر و کارمان تماماً با بیمارستان است. آن روزها هم سخت خواهد بود. چیز آسانی وجود نخواهد داشت. باید سختی‌ها را در زندگی تاب بیاوریم تا در فواصل میان آن سختی‌ها اندکی نفس بکشیم و چند خطی شعر بخوانیم.