- چهارشنبه ۷ ارديبهشت ۰۱
- ۲۳:۴۴
- ۰ نظر
خوب میدونم یه روزی دلم برای سحرهای خوابگاه تنگ میشه. وقتی اذان صبح در دور دستها پخش میشه و تو سکوت اینجا میشنومش.
حتی وقتی دو ساعت نخوابیده بیدار میشم و بار و بندیلمو جمع میکنم میرم آشپزخونه. یا شب وقتی که قبل از خوابیدن لقمه درست میکنم برای سحری.
دلم تنگ میشه برای افطارهای دو نفری. برای نون پنیر خیار گوجههایی که با هماتاقیم میخوریم. حتی برای به اون مشقت غذای افطار و سحر گرفتن از سلف.
روزهای قشنگی بودن که دارن تموم میشن، خیلی سریعتر از چیزی که انتظار داشتم؛ و حتی بهتر!