از کنار هم رد می‌شیم بدون اینکه کلمه‌ای، نشونه‌ای، حتی سر تکون دادنی بینمون رد و بدل بشه. انگار هرگز همو نمی‌شناختیم. کسی باور نمی‌کنه روزی به خاطرش اشک می‌ریختم، التماس می‌کردم که بمونه. حالا می‌گذره از کنارم، من رو ندید می‌گیره و یه موجود نامرئی می‌بینه؛ اما من هم می‌گذرم در حالی که می‌بینمش، در حالی که اگه برگرده جوری رفتار می‌کنم که انگار هیچی نشده. این فرق ماست، ما شبیه هم نیستیم.