به قلب کوچکت فکر می‌کنم، به ترسی که درون آن ریخته‌ام، به فاصله‌ای که میان دست‌هایمان انداخته‌ام. جای خالی چیزی در میانمان احساس می‌شود، آن حس عجیب بی‌پروا بودن، به فردا فکر نکردن. حالا تمام روز از ترس فردا یک قدم به عقب برمی‌داریم؛ فردایی که از آمدنش هم مطمئن نیستیم.