- چهارشنبه ۹ مهر ۹۹
- ۲۲:۵۶
- ۳ نظر
بگذار برایت از هوای نم دار و آسفالت های باران زده ی پاییز بگویم. از بخار نشسته بر عینکم. احتمالاً از دست های مشت شده در جیبم. از آسمانی که بیشتر از هر فصل دیگری به چشمم می آید. از پرواز غم انگیز پرنده های تنها. از زرد و نارنجی ها. از قدم زدن های بی دلیل و بی مقصد. از آهنگ هایی که در پاییز دو چندان در مغز استخوان آدمی فرو می روند . از شب هایی که بیشتر به مانند گیسوان مشکی معشوق شاعران است، شب به شب طولانی تر. از گرمای پتویی که به وقت سرما در آغوشم می کشد. از خواب های دلچسب تر، رویاهای شیرین تر.
من متولد بهارم، عاشق شده ی پاییز. در پاییز زنده میشوم، جان میگیرم، دل می بندم. من در پاییز جور دیگری زنده هستم.